تراویس بیکل



اواسط اردیبهشت ماه سالنی  گرفتم که مختلط باشه و حدود ۹۰ نفر مهمون دعوت کردیم و ازدواج کردیم.با عزیز دل ازدواج کردم.

من نه از مهریه میترسم و نه از ترامپ و نه از تورم و نه از گرونی و نه از تعهد و نه از هیچی.من با مشکلات میجنگم.

حالا دوباره یه مرد متاهل هستم با یه حلقه توی دستم.

خوشحالم


چون واسه عیدنوروز و توی پست پایینی هیچ کس بهم عید رو تبریک نگفت متوجه شدم که دیگه این وبلاگ هیچ خواننده ای نداره و فی الواقع وبلاگهای ی خاله زنک بیوه و زنهای مشکل دار با شوهراشون و زنهایی که ادای تنگها رو درمیارن خیلی خیلی بیشتر از همیشه طرفدار داره.و صد البته که همه وبلاگ نویس ها به اینستاگرام قافیه رو باختن.منم دیگه حرفی واسه گفتن ندارم و زندگیم خیلی تغییر کرده و مجالی ندارم که بنویسم،پس اول به خاطر این که بهم عید رو تبریک نگفت کسی قهر میکنم و دیگه نمینویسم و دوم خودم هم حرفی ندارم.شاید بعدها هم اومدم بنویسم.


توی شغل جدیدم دارم جا میفتم و باید بگم که واقعا از ساعت ۷ صبح کار میکنم تا ۷ شب.یعنی فقط یه نیم ساعت میرم ناهار.یهو میبینم ساعت ۲ ظهر شده و من هنوز یه لقمه غذا نخوردم و دستشویی نرفتم و یه لیوان آب هم نخوردم اینقدر که سرم شلوغه.

امروز موقع سلام به یه دختر ناخودآگاه بهش چشمک زدم و بعدا به خودم پس گردنی زدم که این چه گهی بود خوردی.ناخودآگاه بود،نمیدونم چرا این کار رو کردم.

ولنتاین هم خوب بود.بوس دادیم و گرفتیم.هر روز من ولنتاینه.

اصلا فرصت ندارم بیام توی اینترنت.شاید چون آخر سال هست اینقدر سرم شلوغه.

دستم خالی از پول شده و به این فکر میکنم که آیا همه مردم بی پول شدن یا فقط منم؟؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

حق فناوری اطلاعات عرضه کتابها و محصولات دیجیتالی لینکدونی منطق بیان سالن زيبايي صورتک شوق وصال پارکت درمان کیست کانال نهم،کلاس نهم،کانال نهمی ها،دانلود گام به گام نهم،دانلود رایگان گام به گام